زردی خیس خزان است تو را می بینم
وقت افتادن آن برگ تو را می بینم

هر چقدر میل به اوج بال و پرم را افزود
بر سر کنگره‌ی ارگ تو را می بینم

آن قدر با من بیهوده انیسی حتی
در پس آینه ای مرگ تو را می بینم

مسعود نصرتی (نوین)