خواهم که شوم همدم غمدیده باران
آلوده به اشکی که مرا کرده غزلخوان

چون شعر غریبی که به وزنی شده ناکام
قلبم شده در هجر خرابات تو ویران

در دامنه افتاده ز پا تا که بیایی
چون دیر رسی درّه کند دعوی مهمان

درمان مرا مرگ مگر چاره بیابد
یا آنکه طبیبی که کند زلف پریشان

کافی است ز انبوه بلا شعر سرودن
دیوانه نباید به جنونش کند اذعان

مسعود نصرتی (نوین)




خرید بک لینک