در قیاس روی تو ماه جهان را هیچ نیست
سوز پاییزی در آن آغوش گرما هیچ نیست
شعر تر گفتن ارادتهای من باشد به تو
ورنه میدانم برایت شعر زیبا هیچ نیست
بارش برگ از دل پر درد باد حاصل شود
چون که میداند بدون عطر لعیا هیچ نیست
من به دل یک محفل آیینه برپا کردهام
گرچه در این محفل از روی فریبا هیچ نیست
شایدم آیی شبی من را بری تا ناکجا
این دل بیچاره را اینجا و آنجا هیچ نیست
بیجهت از عشق من دوری نکن تا آخرش
قبر من گوید به تو با اشک و غوغا «هیچ نیست»