یک بار دگر هم تو شدی فخر و سعادت
یک بار دگر من شده‌ام اشک و حسادت

یک بار دگر نهی ز منکر کنی و من
یک بار دگر هم بشوم مایه‌ی عبرت

یک بار دگر نُقل به مجلس تویی و من
یک بار دگر نَقل شوم محض اهانت

یک بار دگر نور کماکان به سر توست
از نور تو این سایه شود شخص زیادت

یک بار شده غیر خودت را تو ببینی؟!
اینجاست همین گوشه همین مور نگون‌بخت

با این که چشیدم ز لبت طعم حقارت
پندی‌ست که گویم به تو از باب رفاقت

در اوج فلک چون که به خورشید رسیدی  
برگرد! غرور جایگهی‌ست مهد حماقت

مسعود نصرتی (نوین)




خرید بک لینک